قلم و کاغذ

ساده بودن زیباست.

قلم و کاغذ

ساده بودن زیباست.

تشنه

دستی که به گیسوان طلایی باز میبری

ای شوخ مهربان تو مرا از حال میبری

 

مهری نشته بروی دیده ات، دیده ام ببین

که هزاران غم به یک نگاه میبری

 

آسان و سخت از نبودنت به دل

باغیست که تو به غنچه ها پای میبری

 

مهری برازنده چشمان سیاه است

بنازم نگاهت را که شور به دلم باز میبری

 

کنون که در چمن آمد گل از عدم بوجود

قدم بگذار به چشمانم که طاقت جانم میبری

 

بنفشه و گل و بل بل همه غزل خوانند

به شوق زنده نگاری که هوش ز سر و بال میبری

 

بیا که دار و ندارم ارزانی توست

تو همان فراتی که تشنگی دلان میبری

 

به شوق آفتاب و نسیمی که آوریش

رضا ماندم و تشنه به سمت جویم میبری

نیک

مرا جانی بده تا سخت کوشم

به من صبری بده تا ته بنوشم

 

به من پرها بده تا بال درآرم

به من خرما بده تا نخل بکارم

 

درون سینه ها گل می کند گِل

به من گُلها بده تا جان بکارم

 

به خوش نامی و بد نامی بماندیم

به خوش نامی بماندم چون تو دارم

 

به این و آن نزارم که برایت

منم هستم همیشه خاک پایت

 

به داد آمد صدایی که نمی خواست

ببین من بی صدا دارم شکایت

 

به نام نیک در دلها بمانید

نکویی ماند و نیکان نمانند